صبح در شهرک به سمت شرکت بیرون می آمدم. مردی میان سال از مقابل می آمد. من که به تازگی از بس سرو صدا و دعوا در شهرک دیده ام از هر بنی بشری دوری میکنم و بین خودمان باشد بدم می آید نگاهش نکردم و جلویم را نگاه میکردم می رفتم که ناگاه گفت " سلام ، صبح به خیر" . شرمنده شدم. جواب سلام دادم و احساسم عوض شد.
برچسب : صبحگاه, نویسنده : i2wordse بازدید : 196