تکه ای از اتوبیوگرافی کارل گوستاو یونگ

ساخت وبلاگ

تکه ای از اتوبیوگرافی کارل گوستاو یونگ را می خوانم. در باره پدرش می گوید. که در پاییز 1895 بیمار و بستری می شود و اوایل 1896 می میرد. " از کلاس برگشتم خانه. از مادر پرسیدم چطور است؟ مادر گفت خیلی ضعیف است. او چیزی در گوش مادرم نجوا کرد. مادر گفت می خواهد بداند امتحان دانشگاه را قبول شده ای؟ دیدم که باید دروغ بگویم. "بله همه چیز به خوبی گذشت". نفس راحتی کشید و چشمان فرو بست. اندکی بعد تر که رفتم او را ببینم دیدم مادرم سرگم بافندگی است. خرخر در گلوی پدر شنیده می شد. می توانستم رنچ مرگ را در او ببینم. کنار تختش ایستادم. مجذوب. تا کنون مرگ کسی را ندیده بودم. ناگهان از نفس کشیدن افتاد."

+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۶ساعت 17:0&nbsp توسط امیر  | 
دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید

برچسب : اتوبیوگرافی,کارل,گوستاو,یونگ, نویسنده : i2wordse بازدید : 193 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:04