و بدینسان یک روز دیگر آغاز شد

ساخت وبلاگ
صبح که از خواب پا شدم دیدم آب قطعه. خوب بود که مقداری آب مدتی بود ذخیره رو تراس گذاشته بودم. این اواخر با خودم میگفتم دیگه آب که قطع نمیشه بهتره جمعش کنم فضای تراس بازتر بشه. باری امروز به دادم رسید. آمدم شرکت... . از کنار یک بوته گل زرد رنگ خوش بود میگذشتم. با خودم فکر کردم کاش میشد قدری از بوی این گیاه را در کیسه ای ریخت و با خود به اتاق  برد. سگهای محوطه را برده بودند. ظاهرا قرار است کسی بازدید بیاید. سگهای مهربانی بودند که از توله گی اینجا بودند و اهلی بودند و آزارشان به کسی نمی رسید. گاهی برایشان غذا می آوردم. صبح راننده تاکسی آشنایی که گاهی مرا سوار میکند میگفت رفته 500 متر زمین در کردان خریده. 250 میلیون. خرید کردن و پول را به کالا تبدیل کردن این روزها خیلی رایجه. و بدینسان یک روز دیگر آغاز شد.

دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i2wordse بازدید : 209 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 8:26