یک روز تعطیل و خرید نان و پیاده روی و یک تلفن

ساخت وبلاگ
پیاده می روم تا بالای خیابان که هم راهی رفته باشم و هم نان سنگکی بخرم. به شاطر میگویم "دو تا نان سنگگ دو رو کنجد" میگه "ساده داریم" یک دونه ساده میگیرم. در پارچه می پیچم و به سمت خانه برمیگردم. هوا صاف ولی آلوده. اندکی سرد ولی نه صفر. قبل از اینکه برم نانوایی ظرف سوپ مرغی را که آورده بودم بدهم به سگ و گربه ، گذاشتم کنار یکی از سطلهای آشغال شهرداری. هنگاخ پیاده روی به این شعر سپهری فکر میکردم "آدمیزاد طومار طولانی انتظار است/ ای پرنده ولی تو / خال یک نقطه در صفحه ارتجال زمانی" اگر درست یادم مونده باشه. به معنی قسمت دوم فکر میکردم که منظور سپهری چه بوده؟ در این افکار بودم که واتس آپ موبایل زنگ خورد. امیر بود از آمریکا. حال واحوالی کردیم. گفتم کی بازنشسته میشی؟ گفت به ما که رسید کردنش 67 سال. یعنی 1955 ای ها رو کردن 67 سال. کوچکترها سن بازنشستگی شد 70 سال. با خودم فکر کردم بازم خوبه مال ما هنوز 60 ساله. باری پس از قدری مکالمه من رسیدم خانه و با هم خداحافظی کردیم.

دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i2wordse بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 9:24