دو کلمه

متن مرتبط با «تغییر شرایط کار در قانون کار» در سایت دو کلمه نوشته شده است

کیارستمی در دانشگاه سیراکیوز آمریکا

  • در سال 1393 یا آوریل 2014 کیارستمی مرحوم در دانشگاهی در آمریکا بعد از اینکه فیلم "خانه دوست کجاست" او را برای دانشجویان نمایش دادند یک جلسه پرسش و پاسخ برگزار میکند. دانشگاه سیراکیوز و شاگردان درس "سیاست و خاورمیانه" ی استاد ایرانی مهرزاد بروجردی این فیلم را دیده اند و گپ و گفتی . بازی در این جلسه کیارستمی در باره فیلم "شیرین" صحبت میکند و میگوید: " شیرین داستان 120 زن است که نشستن جلوی یک کاغذ سفید و من ازشون خواستم که شما به یکی از خاطرات عاطفی عاشقانه خودتون فکر کنید به مدت 6 دقیقه. اینا رو صندلی نشستن و آنچنان از خودشون ایموشن نشون دادن .... من بیش از 50 بار فیلم رو دیدم و هر بار کشفی تازه. کمک میکرد که ....شناخت یه ذره بیشتر راجع به موجود زیبایی به نام زن {پیدا کنم} بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرغ زنده در دست موتوری، آویزان (قسمت دوم)

  • فردا صبح ساعت 6:30 وی به سمت شعبه ممتاز غرب بیمه ایران رفت. آنجا دید که هنوز آقا سعید نیامده. تلفن زد به zz (در موبایلش او را به این نام سیو کرده بود.) او خواب بود گفت خواب مانده است و تا ده دقیقه دیگر خودش را می رساند. در این اثنا وی رفت دم نگهبانی پرسید نحوه تعیین خسارت چیست؟ نگهبان گفت بدون کروکی هچ. برای کروکی هم باید بروی خیابان بغل. بعد از نیم ساعت سعید آمد. رفتیم خیابان بغل. صفی از ماشینها ایستاده بودند تا کارشناس بیمه ایران بیاید تعیین خسارت کند. مردم در آن بیابان ویلان و منتظر. بعد سه ساعت یک جوانکی آمد نگاهی به سپر انداخت. یک ترک کوچک سمت راست بود. ترک بزرگ جدید سمت چپ بود. نسبت طول ترک جدید به ترک قدیم 20 به یک بود. به ترک کوچک نگاه انداخت. گفت این هم نتیجه این تصادف است؟ گفتم نه قدیمیه. گفت خب پس نصف هزینه سپر را میدهیم. بعد رو کرد به سعید که برگه سبز ماشین. سعید گفت ندارم او هم گفت پس هیچی. داشت می رفت که وی گفت پس خسارت من چی میشه؟ گفت مگر مدارکش دستت نیست. گفت کارت ملی اش دستم است. گفت کارت ملی بدرد نمیخورد گواهینامه اش را بگیر. وی دید حالا وقت گرفتن گواهینامه نیست. سعید هم رفت مثلا سند بیاورد. در راه به وی زنگ زد که بیمه که گفته نصفش را میدهد بیا نصف ما نصف شما اجرت تعویض هم نمیگیریم حلش کنیم. دیگر لازم نیست داغی اش را هم این همه راه برگردانید. دیدم از اتلاف عمر در این بیغوله ای که بیمه دانا درست کرده و همه تلاشش را میکند که از سر و ته خسارت بزند بهتر است. و بدینسان وی به سمت تعمیرگاه جعفر به راه افتاد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرغ زنده در دست موتوری، آویزان (قسمت آخر)

  • او آمد به گاراژی که در آن دو دهنه صافکاری و مکانیکی بود. روبرویش ساختمانی کثیف به نام رستوران سنتی. بغل رستوران یک باغچه مانندی که یک نفر را گذاشته بود سر گاراژ چوب به دست که خروس و مرغ داریم. روی یک مقوایی نوشته بود. جلوی این مکان یک منطفه خاکی که تا خود خیابان کشیده میشد و دو سه سگ نشسته بودند. استراحت میکردند. یک درخت خشک شده وسط گاراژ بود که یک دوربین 360 درجه رویش وصل بود. چه چیزی را مونیتور میکرد نمی دانم. خلاصه سعید هم کار را به کارگر دیگری به نام عبید سپرد. عبید افغانی بود. میگفت اسمش عبید است ولی اوس جعفر او را علی صدا میکند. سپر را باز کرد. قدری طور کشید تا سپر نو بیاید. سعید به وی گفت که 1.5 میلیون را کارت می کشید. وی گفت حالا بذار کار تمام بشود. گفت باشه. جعفر آمد گفت راستی کارت ملی من دست شماست؟ وی کارت ملی او را به او برگرداند. در این اثنا وی به جایی که مرغ و خروس زنده می فروخت توجهش جلب شد. یک جوانی که چکمه لاستیکی به پا داشت روی موتور نشسته بود یک مرغ سیاه بدبختی را از پا آویزان گرفته بود و پر پر میزد. به نظر می آمد کارگر رستورانی باشد. مرغ زنده در دست اش آویزان بود. دلش برایش سوخت. موتوری با همان وضع راه افتاد برود رستوران یا جایی سر مرغ بیچاره را ببرد و تناول کنند. این وسط هیچکس به زجری که مرغ آویزان از پا می کشید توجهی نداشت. باری سپر عوض شد. موقع نصب پلاک عبید پلاک را گذاشت روی سپر داشت فکر میکرد چطوری جای سوراخها را مشخص کند.وی خودکاری درآورد برایش علامت زد. کار که تمام شد 1.5 میلیون بابت سپر و 100 هزار تومان هم انعام عبید را کارت به کارت کرد و آمد خانه. ساعت 2 بعد از ظهر بود که رسید. آنجا که بود دو جوان نان سنگکی در دست داشتند آمدند درب خانه مسکونی که صا, ...ادامه مطلب

  • امروز هم یک خبر بد شنیده شد٬ "پیروز" درگذشت

  • داشتم سایت time.ir را نگاه میکردم نمی دانم چرا جمله قصارش به دلم نشست:چون به در (dare) شهر رسید٬ پیری را دید. گفت:ای شیخ! در این راه که آمدم٬ عجایب ها دیدم.گفت: چه دیدی؟گفت: دیدم قومی را کشت(kesht) کرده بودند٬ چون تمام شد٬ آتش در زدند.مولوی (مجالس سبعه) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چقدر ژول و پول حروم کردیم برای هیچ

  • " تو مین وایل meanwhile یه زنگی به آزمایشگاه آرامش بزن ببین پی سی آر سریع میده" ساعت 7 شب است و امشب برادر ساعت 12:30 بامداد باید فرودگاه باشد و ساعت 3:30 بامداد با هواپیمایی ترکیش ایر لاین پرواز دارد به آمریکا. یادش نبوده و حالا متوجه شده که مسافرین آمریکا باید پی سی آر منفی داشته باشند. موبایلم را خانه جا گذاشته ام. مسیریابی را عادت کرده ام با "نشان" انجام دهم. مصیبتی است بدون جی پی اس و موبایل جنت آباد رفتن. گیج در خیابانی که فکر می کنم باید نزدیکی های جنت آباد باشد. از عابری راه را می پرسیم. میگوید نمی داند از مغازه ای که آن بغل بود بپرسیم. برادر از مغازه دار می پرسد. "اول u tru ، بعد چهار راه اول نه چهار راه بعدی "چهار راه تهران پارس" سمت چپ جنب کوچه نسترن." به چهار راه دوم می رسم. از کجا بفهمم که این همان چهارراهی است که باید به سمت چپ بپیچیم. از ماشین بغلی می پرسم: "ببخشید این چهار راه تهران پارس است؟" می گوید "تهران پارس که شرق تهرانه. این چهار راه ایران پارس است." برادر خنده میکند که سوتی داده مجددا. برای عذر بدتر از گناه میگه ولی مغازه دار گفت تهران پارس. در زمانی که برادر رفته پی سی آر بدهد من تو فکرم که چطوری به خانه باید برگشت. مردی به ماشین اش تکیه داده و دارد با پسر خردسالش بازی می کند. توی دلم می گویم این بچه تا بزرگ شود با چه دنیایی روبرو خواهد شد. بعد با خودم فکر میکنم بهتر است از مرد بپرسم. "ببخشید "همت" کدوم طرفه من امروز موبایلم را جا گذاشته ام و مسیرها را نمی دانم. می گوید "کجا می خواهی بروی" آدرس میدهم. می گوید " نیازی نیست بروی "همت" ، بزرگراه "نیایش" همین خیابان بالایی است." تشکر می کنم و خیالم راحت می شود. 450 هزار تومان پی سی آر . به علت عجله قرار, ...ادامه مطلب

  • مادری با دو فرزند در میدان غازها

  • از میدان غازها می پیچم سمت خیابان اصلی خانه. چشمم می خورد به زنی که در کنار دیوار نزدیک سطل زباله فلزی شهرداری نشسته است و یک بچه خردسال روی دستش خوابیده و یک پسر شاید 3 یا 4 ساله کنارش نشسته. اندوه. به رانندگی ادامه می دهم. یک تاکسی زرد رنگ در مقابلم. پشت شیشه اش نوشته "ما مسئولیم" . خدایا این چه اتفاقاتی است. انگار کسی دارد با آدم ارتباط می گیرد. در پیچ خیابان پارک می کنم. از ATM بانک پولی. پیاده برگشت به میدان "غازها". جلو که می روم می بینم نایلنی جلویش پهن است و لیف و این جور چیزهای خرد. پولی میدهم و بر میگردم به سراغ ماشین. تشکر و دعا میکند. چه عجیب است حیات و چرا باغچه خانه او سیب نداشت؟ و چرا ماشینها به راه خویش ادامه می دهند. مادری با دو فرزند خردسال در کنار دیواری در میدان غازها. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فکر در تنهایی

  • "... آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست." سهراب سپهریامروز با خودم فکر میکردم که این تکه از شعر سپهری چقدر زندگی را زیبا می کند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ترنم باران و درگذشت سایه

  • دفتر خاطرات را نگاه میکردم درست یک سال پیش در یکی از روزها این جمله ی وزن دار را نوشته بودم. در اینجا گذاشتم بماند به یادگار"گاهی برای خودمن شعر می سرایمآن گونه که ترنم باران برای خود."ضمنا امروز در اخبار دیدم که هوشنگ ابتهاج یا همان ه. الف. سایه در گذشت. روحش شاد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد خزان در چمن دهر

  • آدم که پیر می شود از دست زندگی ، بسیار می شود که کمی سیر می شود. تا اینکه امروز چشمم خورد به این شعر حافظ : "حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج / فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دروغ موثر و راستی مردود

  • داشتم کتاب "پیروزی آینده دموکراسی" اثر توماس مان به ترجمه مرحوم اسلامی ندوشن را ورق می زدم دیدم این قسمت از کلیله و دمنه را در صفحه آغازینش آورده. وصف حال بود اینجا گذاشتم:خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات، قاصر گشته....می بینم که کارهای زمانه میلِ به ادبار دارد، و چنانستی که خیرات، مردمان را وداع کردستی، و افعالِ ستوده و اخلاقِ پسندیده، مدروس گشته، و راهِ راست بسته، و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک ، و جهل مطلوبو لئوم و دنائت مستولی، و کرم و مروّت منزویو دوستی ها ضعیف ، و عداوت ها قویو نیک مردان رنجور و مستذل، و شریران فارغ و محترمو مکر و خدیعت بیدار، و وفا و حریّت در خوابو دروغ، موثر و مثمر، و راستی مردود و مهجورو حق منهزم ، و باطل مظفّرو متابعت هوی سنت متبوع، و ضایع گردانیدن احکام خرد، طریق مشروع،و مظلوم، محقِ ذلیل، و ظالم، مبطلِ عزیزو حرص غالب، و قناعت مغلوبو عالَمِ غدار بدین معانی شادمان، و به حصول این ابواب ، تازه و خندانکلیله و دمنه باب برزویه چاپ مینوی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک دهم درصد

  • دوستی دارم که استاد است در دیدن منفی های زندگیش و ندیدن مثبتها. تعریف میکرد: وقتی خواستم خانه بخرم طبقه هفتم یک مجتمع را خریدم با این استدلال که این مجتمع هشت طبقه دارد و ساختمان مجاورش شش طبقه. بنابراین دو فایده در طبقه هفتم خریدن وجود دارد. یک اینکه بالا سرت پشت بام نیست که هوای سرد و یا نم باران باشد. دوم اینکه حداقل یک طرف که اتاق خوابها هستند ساختمانی نیست که کسی زندگی کند و سروصدایش تو را آزار دهد. اما چندی پیش دیدم که یک سوراخ در دیوار اتاق خواب بوجود آمده. رفتم به مدیر ساختمان مجاور گفتم رفتیم پشت بام دیدیم که یک میخ طویله، کسی در دیوار زده که رخت پهن کند. در مورد پارامتر دیگر هم میگفت طبقه بالایی آن قدر سر و صدا دارد که انگار کارگاه صنعتی راه انداخته. یعنی نم باران و هوای سرد بهتر بود تا این همه سروصدا. یا مثلا نشسته بود حساب کرده بود که جمعیت ایران 85 میلیون است و جمعیت جهان 7.7 میلیارد. بعد با لحتی طنز میگفت که ببین بدشانسی به این میگن. فقط یک دهم درصد احتمال داشت که در ایران به دنیا بیایی و آن وقت اوون یک دهم درصد اتفاق افتاده . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برنده شدن در قرعه کشی ماشین

  • امروز فهمیدم که در قرعه کشی ماشین ایران خودرو برنده شده ایم. از بخش نامه یک پرینتی گرفتم. داشتم به جدول توضیح ماشین نگاه میکردم دیدم جلوی نام یک مدل یک ستاره گذاشته و جلوی نام خودرو دیگر دو ستاره. یاد کتاب فیزیک قدیممان افتادم فکر کنم اسمش فیزیک شریف زاده بود. مال سالهای 52 یا همان حدود. مسایل سخت را ستاره می گذاشت. و من چقدر دوست داشتم که با این جور مسائل سرگرم شوم. و بعد به خودم آمدم که زمانه چه زود بگذشت و رفت. و اینکه خود، حاصل آن همه تلاش، اینک هیچ است. گفتم "هیچ" یاد هنرمند مشهور مجسمه ساز افتادم که مجسمه هیچ را زیاد کار میکرد. پرویز تناولی. و اکنون خواندم که قالبهای مجسمه های "هیچ" تناولی معدوم شدند.. و خاطرات یکی از پی یک دگر می آیند و می روند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باب دروغ

  • افلاطون گفته:"We can easily forgive a child who is afraid of the dark; the real tragedy of life is when men are afraid of the light." کودکی را که از تاریکی می ترسد میتوان بخشید. تراژدی واقعی وقتی است که آدمهای بزرگ از روشنایی بترسند., ...ادامه مطلب

  • در باب دروغ 2

  • سنت آگوستین در باره دروغ گفته: "هر دروغگویی عکس آن چیزی را که در قلبش هست به زبان می آورد به قصد فریب دیگران." بعد دروغ را به هشت گروه تقسیم میکند. به ترتیبی که بدترین در بالا قرار میگیرد:1 دروغی که ب, ...ادامه مطلب

  • دیالوگی در فیلم گلادیاتور در باره 4 فضیلت خوب

  • در صحنه ای کومودوس به پدرش مارکوس اورلیوس میگه شما به من همیشه گفته بودید که 4 فضیلت خیلی خوبه آدم داشته باشه و بعد اونها رو نام می بره:wisdom-justice-fortitude-temperanceبه فارسی خودمون میشه خردمندی - عدالت - شکیبایی و بردباری - اعتدال و میانه روی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها