دو کلمه

متن مرتبط با «دلم از باد خزان می لرزد» در سایت دو کلمه نوشته شده است

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد

  • سگ ولگرد اثر صادق هدایت.صادق هدایت. نام سگ "پات". شاخه های کج و کوله نقرسی. با درود بر دکتر کاکاوند که این داستان کوتاه را به زیبایی در کانال تلگرام خود خواند و من دیشب آن را گوش دادم. و اندوه بسیاری هنوز به قلبم چنگ میزند. قسمت آخر را اینجا بازنویسی میکنم:"... درد شدیدی در شکمش حس میکرد و در چشم هایش روشنایی ناخوشی می درخشید. در میان تشنج و پیچ و تاب ، دستها و پاهایش کم کم بی حس میشد. عرق سردی تمام تنش را فرا گرفت، یک نوع خنکی ملایم و مکیفی بود ...نزدیک غروب سه کلاغ گرسته بالای سر پات پرواز میکردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند. یکی از آنها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، به دقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز کاملا نمرده است دوباره پرید. این سه کلاغ برای درآوردن دو چشم میشی پات آمده بودند." بخوانید, ...ادامه مطلب

  • توزیع نامناسب احمقها بر روی زمین

  • در time.ir امروز میخواندم:مشکل این نیست که تعداد احمق ها زیاد است ،مشکل در توزیع نامناسب آن هاست. مارک تواین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کیارستمی در دانشگاه سیراکیوز آمریکا

  • در سال 1393 یا آوریل 2014 کیارستمی مرحوم در دانشگاهی در آمریکا بعد از اینکه فیلم "خانه دوست کجاست" او را برای دانشجویان نمایش دادند یک جلسه پرسش و پاسخ برگزار میکند. دانشگاه سیراکیوز و شاگردان درس "سیاست و خاورمیانه" ی استاد ایرانی مهرزاد بروجردی این فیلم را دیده اند و گپ و گفتی . بازی در این جلسه کیارستمی در باره فیلم "شیرین" صحبت میکند و میگوید: " شیرین داستان 120 زن است که نشستن جلوی یک کاغذ سفید و من ازشون خواستم که شما به یکی از خاطرات عاطفی عاشقانه خودتون فکر کنید به مدت 6 دقیقه. اینا رو صندلی نشستن و آنچنان از خودشون ایموشن نشون دادن .... من بیش از 50 بار فیلم رو دیدم و هر بار کشفی تازه. کمک میکرد که ....شناخت یه ذره بیشتر راجع به موجود زیبایی به نام زن {پیدا کنم} بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جمله ای از آلبر کامو

  • جمله قصاری از آلبر کامو می خواندم به شرح زیر:من شاید به آنچه که حقیقتاً مورد علاقه‌ام است مطمئن نیستم، اما به آنچه که مورد علاقه‌ام نیست کاملاً اطمینان دارم.بعد من آن را به صورت شعر زیر برای خودم درآوردم:نمی دانم چه می خواهم / ولی می دانم این را که چه چیزی را نمی خواهم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تعبیری از زندگی

  • امروز مطلبی از استاد مرتضی مردیها می خواندم که به دلم نشست: عنوان مطلب بود "لطفا کمی زندگی کنید" .قسمتهایی را اینجا می نویسم:".......اگر اینطور خیال می‌کنید که زمانی خواهد رسید که نوبت زندگی و شادی است، باور کنید چنان زمانی هرگز نخواهد رسید. تمام عمر ما روی بلَمی در رودخانه‌ای می‌گذرد. در ضمنِ همین بالا و پایین‌ها و پیچ و خم‌های آن است که زندگی متولد می‌شود و رشد می‌کند و می‌میرد. تمامی آن را از هول و هراس و انتظار و آرزو و حسرت پر نکنیم." بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مصرعی از حافظ

  • دور است سرِ آب در این بادیه ، هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرآبت حافظ, ...ادامه مطلب

  • وقتی هلن کلر از خیام می نویسد

  • " اکنون چند رباعی از عمر خیام را برایم خواندند چنین احساس می کنم که نیم ساعتی در مقبره با شکوهی بسر بردم."از کتاب "زندگی من " اثر هلن کلر ترجمه ثمینه باغچه بان صفحه 369 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک نفر دیشب مرد (تکه ای از شعر سپهری)

  • فرق انسان و سگ در آن است که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت. لپون تولستویاز مطلب فوق که بگذریم و خود اشاره به عمق خباثت این بشر دوپا می کند برسم به مطلبی دیگر:دیروز خبر شدم که یکی از همسایه ها که ۸۱ سال عمر داشت و دبیر باز نشسته شیمی بود فوت کرده است. اندوهگین شدم. با هم گاهی کوه می رفتیم. دو هفته پیش زنگ زده بود که فلانی اشتباه کردم ازدواج دوم کردم. بعد هم گفته بود بعد از ۷۰ دیگه زندگی فایده ای نداره. بعد هم صحبت شد از اینکه داره اقدام میکنه بره دیدن دختر و نوه اش در کانادا. و به ناگاه اجل سر رسید و او دار فانی را وداع گفت. خدا رحمتش کند مرد شریفی بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یادی از بعضی سلبریتی های دوران جوانی

  • سالهای 52 - 53 بود که از رادیو یک برنامه آموزش کنکور مختصر و مفیدی پخش می شد که در انتراکت آن یدالله رویایی تکه هایی ادبی می خواند. یک بار تکه ای از رمان "خداحافظ گاری کوپر" را خواند. صدای خوبی داشت و مطلب را می فهمید و خوانش اش در آدم تاثیر میگذاشت. من هنوز صدایش در گوشم است. امروز در خبرها خواندم در سن 90 سالگی در پاریس در گذشته است. شاعر نو پردازی بود که یادم است کتاب شعرش به نام "دریا" مطرح بود. ولی من شعرهایش را زیاد نخوانده ام و یا اگر هم خوانده ام تاثیر نگرفته ام. روحش شادهمچنین در خبرها خواندم که ایرنه پاپاس هم درگذشته است. او را در فیلم زوربا به یاد می آورم. بیشتر در فیلمهای مطرح بازی میکرد. و کاراکتر مخصوص به خود داشت. اگر بخواهم در هنرپیشه های ایرانی کسی را شبیه اش مثال بزنم باید شاید گفت "فاطمه معتمد آریا". باری روحش شاد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد به دستان چند شخصیتی

  • فیلم rogue agent را تماشا میکردم. فیلم خوش ساختی بود. بعضی کانال ها آن را "مامور سرکش" ترجمه کرده اند. که با توجه به محتوای فیلم باید "مامور خبیث" ترجمه کرد. زیرا در مقابل لغت rogue در دیکشنری این معادل های فارسی وجود دارد: 1: آدم دغل یا خبیث 2:(آدم) ناقلا، نخاله 3:(جانور) تک زی، وحشی 4:تک رو ، خودسرشخصیت اصلی فیلم یک ناقهرمان است که می تواند آدمها را فریب دهد. آنهم فریبی شبیه شستشوی مغزی. تحت تاثیر فیلم، آمد این جمله ها به خاطر من:او توانست/ کسان بی شماری را / به دست باد بسپارد | زین جهت / امروز / جملگی باد به دستیم همه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مادری با دو فرزند در میدان غازها

  • از میدان غازها می پیچم سمت خیابان اصلی خانه. چشمم می خورد به زنی که در کنار دیوار نزدیک سطل زباله فلزی شهرداری نشسته است و یک بچه خردسال روی دستش خوابیده و یک پسر شاید 3 یا 4 ساله کنارش نشسته. اندوه. به رانندگی ادامه می دهم. یک تاکسی زرد رنگ در مقابلم. پشت شیشه اش نوشته "ما مسئولیم" . خدایا این چه اتفاقاتی است. انگار کسی دارد با آدم ارتباط می گیرد. در پیچ خیابان پارک می کنم. از ATM بانک پولی. پیاده برگشت به میدان "غازها". جلو که می روم می بینم نایلنی جلویش پهن است و لیف و این جور چیزهای خرد. پولی میدهم و بر میگردم به سراغ ماشین. تشکر و دعا میکند. چه عجیب است حیات و چرا باغچه خانه او سیب نداشت؟ و چرا ماشینها به راه خویش ادامه می دهند. مادری با دو فرزند خردسال در کنار دیواری در میدان غازها. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

  • غروب است. تمام روز خانه بودم. می روم بیرون هم قدمی هم تمدد اعصابی هم خریدی. در کنار خیابان پشت سطل فلزی زباله شهرداری، بدن حیوان پشمالویی می بینم که مرده می نماید. کمی که در پیاده رو حرکت می کنم سر حیوان را می بینم که از پشت به گوسفندی می مانست و از این نما صورت سگ ولگردی است که اینک جسدش را انداخته اند کنار سطل زباله. چگونه مرده؟ چه کسی کشته؟ حالم بد میشود. به راه خویش میروم با اندوهی در دل. وارد فروشگاه کوروش میشوم. یک بطری روغن و یک عدد بیسکوییت و کمی اقلام دیگر شد دویست هزار تومان. به صندوق دار میگویم به خاطر روغن است؟ میگوید نه همان بسکوییت قبلا 15 هزار تومان بود حالا شده 45 هزارتومان. بعد به شوخی فندک بغل دستش را نشانم میدهد و می خندد که "فقط این فندک روغن ندارد. همه چیز گران شده است." به راه خود ادامه میدهم. از کیوسک روزنامه فروشی یک روزنامه شرق که روزنامه صبح است در غروب می خرم! در مقاله ای نوشته که مردی که زن خود را کشته بوده حالا آزاد است و روزنامه نگاری که خبر قتل را منتشر کرده بوده به زندان محکوم شده است. اینها و آن جسد سگ و نمی دانم دیگر چه، حالم را بد میکند. با خودم میگویم "هی فلانی تو چرا اینقدر پست هایت منفی است" حافظ جواب میدهد: "کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد/ یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد"یاد شعر شفیعی کدکنی می افتم " به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسیم پرسید. .. و الی آخر" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 100 میلیارد تومان

  • داشتم خبرها را نگاه میکردم که چشمم خورد به این خبر که "ایران به پرداخت بیش از 3 میلیون یورو(دقیقش سه میلیون و سیصد و بیست پنج هزار یورو) به ویلموتس محکوم شد." با خودم فکر کردم سه میلیون یورو چقدر میشه. 100 میلیارد تومان. عجبا. ما درگیر چه مبالغی هستیم بعضی ها در چه مبالغی مشغولند. اما آقای مارک ولیموتس سر مربی بلژیکی سابق تیم ملی فوتبال ایران بوده است. حالا وقت نوشتن انشا است. "اگر 100 میلیارد تومان داشتید چه میکردید؟"از خرداد 98 تا امروز این دادگاه در جریان بوده است تا اینکه بعد از سه سال این آقای ویلموتس به این مبلغ رسیده است. عجب فرآیند طولانی ای در پیگیری شکایت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امان از نثر زیبای دکتر باستانی پاریزی

  • مقاله "از پاریز تا پاریس" را همه شنیده ایم اما عده ی قلیلی شاید آن را خوانده باشند. بخصوص از نسل جدید. راستش خود من هم ، همین امروز آن را خواندم. هرچند با دختر ایشان که دانشجوی مکانیک دانشکده فنی بودند همکلاس بودیم و چه خانم فهیم و فهمیده ای هم بودند. هر کجا هستند خداوند سلامتش بدارد:" آدم وقتی متوجه می شود 15 سال پیش در دوره دبیری خود می توانست 500 متر زمین در عباس آباد به 10-20 هزار تومان بخرد و نخرید و امروز می بیند با عنوان استادی و دانشیاری دانشگاه ، همان زمین بیابان خدا را با 500 هزار تومان نمی تواند بخرد بنابر این حق دارد بگوید: خیر قربان، ما ترقی نکرده ایم، ترقی زمین کرده است که از متری 3 تومان ظرف ده سال به متری 300 تومان رسیده نه جناب سید جعفر شهیدی که ده سال پیش یک جلد لغت نامه را 8/5 تومان می فروخت و امسال هم 8/5 تومان. ترقی آهن نبشی کرده که ظرف یک ماه یک کیلوی آن از 14 ریال به 38 ریال رسیده نه کتابخانه استاد مینوی که قیمت آن بیست سال پیش همین بوده که امروز هست. ترقی آجر قزاقی کرده که هزاری به صد تومان رسیده نه پژمان بختیاری که 20 سال پیش از رادیو همان پولی را می گرفت که امروز میگیرد. ترقی جناب "استاد بنا" کرده که 15 سال پیش روزی 8 تومان می گرفته و امروز 50 تومان و با حقوق ماهیانه اش می تواند همه شماره های مجله یغما را یک جا بخرد و لای دیوار بگذارد!  نه جناب "استاد" باستانی پاریزی که 10 سال پیش در رتبه ی 8 دبیری بود با 1800 تومان حقوق درخششی و امروز رتبه 8 دانشیاری است با حقوقی تقریبا به ارزش همانقدرها!"و اما امروز زمین در عباس آباد شده متری 100 میلیون. شاید هم بیشتر. آهن نبشی امروز از کیلویی 6500 تومان شروع میشه تا 17000 تومان. آجر قزاقی شده 800 تومان.&, ...ادامه مطلب

  • می روم دکتر قلب

  • دکتر گفته بود اردیبهشت این آزمایش ها را بده نتیجه را بیار معاینه ات کنم. من تنبلی کردم تا امروز. که نتایج چک آپ را بردم بیمارستان محب مهر نزد خانم دکتر. بیمارستان محب مهر پرسنلی بسیار مودب دارد و متاسفانه امروز مواجه شدم با یک ارباب رجوع بی ادب که داشت به هد نرس تندی میکرد. بلند شدم که مبادا کار به کتک کاری بکشد چون مردک آمده بود جلو. اول از خانم پرستار از طرف آن مردک عذر خواهی کردم بعد هم به آن مردک گفتم اینها خیلی زحمت می کشند. حالا موضوع چه بود. مرد از پرستار پرسیده بود دکتر فلانی کی می آید. پرستار گفته بود "نمی دانم" و مردک با بی ادبی گفته بود "می مردی اول می گفتی؟" و این باعث شده بود که کارمند بیچاره ناراحت شود. باری نوبت دکتر من شد و وقتی داشتم بیرون می آمدم خانم هد نرس از من بابت سر و صدا عذر خواهی کرد و من هم از ایشان عذر خواهی کردم. رفتم داروخانه تعدادی قرص بود. گفت آنژیو کردی؟ گفتم آره. گفت "برگه" . از پرونده ام برگه هایی در آوردم. گفت اینها نیست. باید این شکلی باشه. و برگه ای را نشانم داد. گفت اگر برگه داشتی میشد 250 هزار تومان اگر برگه نباشد میشود 290 هزار تومان. یعنی بیمه فقط 40 هزار تومانش را میداد. گفتم آزاد حساب کنید. پرداختم دارو را گرفتم آمدم بیرون از داروخانه . همان بغل داروخانه یک بخش بود مربوط به مدارک. مراجعه کردم که برگه آنژیو مرا که برج 5 آنژیو کرده ام داروخانه برای پوشش تعرفه بیمه تامین اجتماعی لازم دارد. من ظاهرا در اسنادم نیست. دو برگ پرینت گرفت و به من داد. آمدم به داروخانه چی نشان دادم که برای بعدها قابل استفاده باشد. گفت نه این شکلی نیست. برو بخش آنژیو طبقه دوم آنجا بهت میدهند. این دو برگ نیست. رفتم بالا. خانمی در بخش با حوصله و اد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها